مصاحبه پیش رو، گلایه دختر یکی از اتباع ایرانی است. "رجب کریمی" پنج سال است به بهانه همراه داشتن 100 گرم مواد مخدر در زندانی در ترکنستان به سر می برد. پس از دستگیری وی، از او آزمایش اعتیاد گرفته شده است و نتیجه آزمایش عدم اعتیاد کریمی به هر گونه مواد مخدر را نشان می دهد. از طرف دیگر، 100 گرم مواد مخدر به خصوص با توجه به ریسک بالای حمل مواد مخدر در ترکمنستان به علت قوانین سختگیرانه این کشور در مبارزه با قاچاق مواد مخدر، نمی تواند محموله ای برای قاچاق تلقی شود. اگرچه شواهد قوی تری دال بر صحنه سازی در این ماجرا وجود دارد، اما کریمی پنج سال از عمر خود را در زندان گذرانده است و بار زندگی خانواده وی اکنون بر دوش دختر جوان او قرار گرفته است.
ای کاش حالا که مؤسسه و یا مجموعه ای برای رسیدگی به زندگی خانواده زندانیان ایرانی خارج از کشور وجود ندارد، مسؤولان وزارت خارجه اگر دلجویی و رسیدگی به زندگی این خانواده ها نمی کنند، دستکم نمک هم به زخم آن ها نمی زدند. دختر آقای کریمی می گوید: نه تنها کسی به ما کمکی نکرده، بلکه در مراجعات ما را "قاچاقچی" خطاب می کنند.
"مهری کریمی" در خصوص وضعیت پدر و خانواده اش با خبرنگار بینالملل مشرق گفتگو کرده است. متن مصاحبه مشرق با خانم کریمی را میخوانیم.
"رجب کریمی" راننده ترانزیت ایرانی که در ترکمنستان زندانی است
ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید کدام عضو از خانوادهتان برای چه مدتی و به چه علتی در زندان ترکمنستان است؟
مهری کریمی هستم. پدرم حدود پنج سال است که در زندان "بایرام علی" شهر "ماری" ترکمنستان زندانی است. خردادماه سال 89 دستگیرش کردند. بار خود را که در افغانستان خالی کرد، در مسیر بازگشت به ایران مجبور به عبور از مرز ترکمنستان بود. روی مرز بین افغانستان و ترکمنستان، گمرکی به نام "امام نظر" وجود دارد. در آن سفر یکی از دوستان پدرم نیز با ایشان هم سرویس بودند. حین انجام امورات گمرکی که ماشین پارک بود، مأموران پدرم را صدا میزنند که بیا جلوی ماشینت.
یک منبع آب مصرفی برای شستشوی دست و صورت روی ماشین های سنگین تعبیهشده است، آنرا همانجا با اره قطع و جدا میکنند. این مطالب را دوست پدرم که آنجا بود، تعریف میکرد. فقط همان قسمت را بازرسی کردند و با جاهای دیگر کاری نداشتند. یعنی مستقیماً وقتی ماشین متوقف شد، به سراغ منبع آب رفتند. در این منبع، یک پلاستیک مواد مخدر به وزن 100 گرم که خیس هم شده بود، پیدا کردند.
مأموران آنرا به پدرم نشان میدهند و میپرسند که این چیست. پدر من نیز از همهجا بیخبر، اظهار بیاطلاعی میکند. هرچه اصرار میکند به خرج مأموران نمیرود، چراکه برنامه خود مأموران بوده است. آنجا پدرم را گرفتند و بردند بازداشت کردند و خودرو را هم مصادره کردند. تا سه ماه از پدرمان خبر نداشتیم. تا اینکه دوست پدرم آمد و به ما گفت. بعد، هرچه از سفارت درباره وضعیت پدرم پیگیری میکردیم، آنها میگفتند که نمیدانیم و خبر نداریم. ما هم میپرسیدیم مگر میشود که به شما اطلاع نداده باشند!؟ به ما جوابی ندادند. تا اینکه یک روز مادر و خواهرم به آنجا رفته و با التماس و گریه و زاری جواب گرفتند. نماینده وزارت خارجه شمال شرق در مشهد به سفارت عشقآباد زنگ زد و پیگیری کارها را انجام داد. از آنها فقط چند سؤال پرسید: آیا شما میدانید آقای "رجب کریمی" کجاست و آنها نیز تأیید کرده و نام زندان را گفتند.
ما میدانستیم در کدام گمرک این اتفاق برای پدرمان افتاده است، چونکه دوست پدرم به ما گفته بود. دو، سه روز تعطیلی 14 و 15 خرداد بود. یعنی بعد از سه روز که به دفتر وزارت خارجه مراجعه کردیم و نتیجه نگرفتیم، حولوحوش یک هفته بعد از پیگیریها و مراجعهها، به جواب رسیدیم. البته بعد از اینکه خواهرم به آنها گفت که اگر کار ما را انجام ندهید، به پلیس 110 زنگ میزنیم. مادرم وقتی هفته پیش به دفتر وزارت خارجه رفت، دید یک پدری آنجا هست که میگوید پسرم را دو ماه است در مرز "چارجو" گرفتهاند و هیچ خبری از او ندارم و اینها هم خبری از او به ما نمیدهند.
بسیاری هستند که میگویند هر کسی که کار خلاف انجام میدهد، مخصوصاً در حوزه مواد مخدر، بعد از دستگیری اظهار بیاطلاعی و بیگناهی میکند. از کجا میتوان تشخیص داد که پدر شما قاچاقچی نبوده است؟
ببینید اگر پدر من این کاره بود، قطعاً به این مسؤولان محترم هم ثابت شده چون خودشان در حرفهایشان گفتند که پدر من بیگناه است ولی پدر من و یکسری افراد مثل ایشان، آنجا اصلاً ویزا ندارند. حالا من بقیه را نمیگویم. پدر خودم را کامل در جریان هستم که میگویم. اگر پدر من کارش این بود، یعنی مثلاً تصمیم به قاچاق داشت، 100 گرم مواد که ارزش قاچاق ندارد. آن هم در سن 50 سالگی و بعد از 30 سال کار کردن و رانندگی در جادههای ایران و حولوحوش 10 سال بعد از اینکه مدارک خارج از کشورش را گرفته بود، آن هم با فروش خانه و هزار نوع قرض. پدرم با همه اینها توانسته بود یک خودرو بخرد که تازه آخرین قسط هایش را داشت پرداخت میکرد.
ممکن است بگویند: 100 گرم مواد
ارزش قاچاق نداشته، ولی شاید مصرف میکرده است. بالأخره این خودش جرم محسوب میشود.
اولاً اینکه تمام رانندگان از قانون ترکمنستان خبر دارند، یعنی پدر من مثلاً سرما خورده بود، به مادرم میگفت که من حتی جرأت ندارم یک قرص بخورم، ببرمش آنجا مرا دستگیر میکنند. حتی اگر هم رانندهای برای مصرف خودش احتیاج داشته باشد، هیچوقت این کار را نمیکند. دوم اینکه پدر من همانجا که بازداشتشده است و از او آزمایش مواد مخدر به عمل آمده، طبق مدارکی که موجود است (چون وکیل بینالمللی گرفته بودیم)، جواب آزمایش اعتیاد، منفی بوده است.
طی این پنج سال چه پیگیریهایی
کردهاید؟
در همان ابتدا که این اتفاق افتاد، مانند همه کسانی که با این وضعیت مواجه میشوند، شوکه شدیم و حاضر بودیم همه زندگیمان را بدهیم تا پدرمان آزاد شود. درحالیکه اصلاً نمیدانستیم این یک دسیسه است، بنابراین هر کاری که در جهت آزادی پدرمان میخواستیم بکنیم به در بسته میخورد. ما با خانوادهای که قبلاً این اتفاق برایشان افتاده بود، صحبت کردیم. آنها به ما گفتند که کاری نکنید، پول خرج نکنید، فایده ندارد ولی باز هم ما همانجا وکیل بینالمللی گرفتیم. ایشان با نماینده ترکمستان قرارداد بسته بود که در دادگاه حاضر شود و دفاع خود را انجام دهد. البته آنجا اجازه ورود نداده بودند. این از وکیل!
خود پدر من اعتراف کرده بود که یک افغانی از او گازوئیل خواسته، اما پدرم سوخت کافی نداشته، آن افغانی هم گفته: "خیلی خب، من هم یک کاری میکنم که پشیمان بشوی." در اعترافنامه نوشته است که این افغانی مواد را انداخته و سریع به گمرک خبر داده بود. آن افغانی الآن در زندان است و اعتراف کرده که من این بلا را بر سر آقای کریمی و آقای محمدی آوردم. این موضوع را رانندگانی تعریف میکنند که همیشه آنجا رفت و آمد میکنند و پیگیر کارهای ما هستند. این رانندگان یکبار هم گفتند ما همگی حاضریم به نفع آقای کریمی شهادت دهیم.
وزارت خارجه چه کارهایی کرده است؟ آیا تماسی با شما گرفتهاند؟ به وضعیت شما سرکشی میکنند؟ در جریان اقداماتشان هستید؟
اولاً اینکه وزارت خارجه هیچوقت، هیچ تماسی با ما نگرفته است و همیشه هم هر اطلاعی گرفتیم با پیگیریهای خودمان بوده است. ازآنجاکه در مشهد ساکن هستیم به نمایندگی شمال شرق وزارت خارجه مراجعه میکنیم. هفتهای یا دو هفتهای یکبار پیگیر کارهایمان هستیم. از بس رفتهایم، همه، ما را آنجا میشناسند. اطلاعاتی که به ما میدهند قطعاً عین واقعیت نیست. بههرحال سیاست خاص خودشان را دارند اما هیچوقت نشده که زنگ بزنند و بگویند نگران نباشید، غصه نخورید ما داریم فلان کار را میکنیم یا اینکه قرار است این کار بشود یا انشاءالله آزاد میشوند.
حتی آن اوایل، خیلی برخوردشان بد بود. یک بنده خدایی بود طوری رفتار بد داشت که خانواده محمدی که ساکن تهران هستند و یک سال قبل از پدر من این اتفاق برایشان افتاد، با 200 گرم مواد برایش پاپوش درست کرده بودند، همیشه از رفتار ایشان گلایه داشتند. خیلی بد جواب میداد. اصلاً ما را "قاچاقچی" صدا میکرد! شما فکرش را بکنید! تو مگر برایت اثبات شده که اینها قاچاقچی هستند؟ میگفت جرم کردهاند، حقشان است آنجا باشند. یعنی ما نمیدانستیم درد این را تحمل کنیم یا دوری و دستگیری پدر بیگناهم را که پس از او زندگی ما به سختی میگذرد. خداراشکر او را عوض کردند.
دفتر سفارت ایران در "عشقآباد"
هم که دیگر همه ماشاءالله... آقای قشقاوی (معاون کنسولی، امور مجلس و ایرانیان
وزارت امور خارجه) هم اخیراً از آنها تعریف کرده است. ما که زنگ میزنیم، هیچکدامشان
نیستند. یا مرخصی رفتهاند، یا نماز هستند یا استراحت میکنند یا تعطیلات سفارت
است. آن وقت من نمی دانم که آقای قشقاوی چه طور، سفیر ما در ترکمنستان را بهترین سفیر ایران در دنیا می دانند. اگر این گونه است که خدا به داد بقیه سفارت های ما برسد.
هیچوقت جوابگو نیستند و بد جواب میدهند طوریکه انگار تبعه ترکمنستان هستند. انگارنهانگار که ایرانی هستند. مادرم که دو سال پیش برای ملاقات رفته بود آنجا، باز هم بد جواب داده بودند. خبر داریم که وضع زندانهای آنجا اصلاً خوب نیست، چه از نظر بهداشت و چه از نظر مواد غذایی. هر از گاهی خودمان برای پدرم غذا میفرستیم. اکثر اوقات دوستان پدرم زحمت تحویل دادن این غذاها را میکشیدند، یا به پست آنجا تحویل میدادند تا بهدست پدرم برسد. سالی یک یا دو بار سفارت به این زندانیان سر میزند، البته این نیست که به آنها ذخیره بهداشتی یا غذا بدهند. فقط میروند و با آنها چند تا عکس میاندازند.
در سرکشی پارسال گفته بودند که اگر از این به بعد خانوادههایتان بخواهند برای شما مواد غذایی چیزی بفرستند، مستقیم به دفتر سفارت بدهند تا ما برایشان بفرستیم. ما هم مواد غذایی را به وسیله دوست پدرم به دفتر سفارت رساندیم. تا یک ماه که پیگیری میکردیم میگفتند مسؤولش آقای فلانی است، الآن نیست. تا اینکه آخرش گفتند خانم این وظیفه ما نیست. چون پدر شما در "ماری" است و ما در عشقآباد هستیم، این کار برای ما هزینهبر است. ما گفتیم شما خودتان اینطور گفته بودید، الآن این مواد غذایی خراب شدهاند، پدر ما الآن یک ماه است منتظر است، اگر پول میخواستید میگفتید، همان اول با رانندههای دیگر بفرستیم. این هم از همکاری سفارت ایران.
یعنی برای کمکی که وزارت خارجه میخواست انجام دهد هزینهاش را میخواست دریافت کند؟ درست است؟
بله، به خاطر همین هزینه، آنها را برایش نفرستادند.
الآن وضعیت خانواده شما به چه شکل است؟ چهطور از پدرتان خبر میگیرید؟ اینکه بخواهید تماس بگیرید یا به ملاقات بروید به چه صورت است؟
ما سه خواهر هستیم. خواهر بزرگمان ازدواج کرده و بچه دارد. من و خواهر کوچکترم به همراه مادرم با هم زندگی میکنیم. خدا را شکر، دست خدا در این چند سال در زندگی ما بوده و کمکمان کرده است و محتاج کسی نشدیم، ولی نانآور خانه، الآن من هستم. 28 سالم است و روزی که این اتفاق افتاد دانشجوی سال آخر بودم. مجبور شدم هم درس بخوانم و هم کار کنم. بابت این، گلهای ندارم چون خود خدا کمک میکرد، اما به هر حال خیلی به خانواده ما سخت میگذرد. حالا میگوییم پدرمان آنجا تنها افتاده و او را حمایت نمیکنند، ما که اینجا هستیم... البته هیچ توقعی هم از آنها نداریم.
به ما خبر رسیده است که یک آقایی به نام "حسینپور" چهار سال آنجا بود و بیماری معده داشت که الآن فوت کرده است. ظاهراً اینقدر حالش بد شده که از زندان عشقآباد به "بایرام علی" انتقالش دادهاند. یک ماه در بیمارستان بوده، ولی نهایتاً فوت میکند.
این قطعاً اگر در ایران بود، به خاطر یک مشکل معده نمیمرد. حتماً با دارو یا امکانات دیگر رفع میشد. حالا حالاها عمرش به دنیا بود تا سایهاش بر سر خانم و دو فرزندش باشد. همسرش به ما زنگ زده بود و زار زار گریه میکرد، میگفت: "من چهار سال انتظار شوهرم را کشیدم، یک سال و خردهای است که درخواست ملاقات دادهام، با درخواست ملاقات موافقت نشده، الآن جنازه شوهرم را به من تحویل میدهند." همه خانواده ما هم تحت تأثیر قرار گرفت و ترسیدیم خدای نکرده این اتفاق برای ما هم بیفتد.
آقای قشقاوی اخیراً مصاحبه ای کرده است که اگر من ایشان را می دیدم، به ایشان میگفتم: دستتان درد نکند بابت تلاشهایی که کردهاید. البته میدانیم که در هر فرصتی با مسؤولان ترکمنستان صحبت میکنند. میدانیم که پیگیر کار هستند، ولی ترکمنستان هم هدفی از گرفتن ایرانیان بیگناه دارد. مادر من که دیروز از دفتر وزارت خارجه برگشته بود، میگفت از اول امسال تا الآن 100 نفر را گرفتهاند. قطعاً یک هدفی پشت این کار است. همه رانندگانی که به آنجا میروند قانون ترکمنستان را میدانند، ولی باز هم گرفتار میشوند. قطعاً پاپوش است.
آخر مگر چه خواستهای مهمتر از جان و شرف ایرانی است؟ همان سال اول دستگیری پدرم گفتند که موافقتنامه تبادل زندانیها بین ایران و ترکمنستان را پیگیری کردهایم و از طرف خود امضا کرده و برای آنها فرستادهایم تا امضا شود. حالا پنج سال از آن ماجرا میگذرد، چرا امضا نشده است؟ آیا باید تمام این زندانیها بمیرند و اجسادشان به ایران تحویل شود؟ نمیخواهند کاری بکنند؟
شنیدم یکی از تبعههای کانادایی به هر دلیلی در ایران زندانی میشود و بعد از مدتی فوت کرده است، یک نفر فقط. به خاطر این اتفاق، کانادا سفارتش را در ایران تعطیل میکند و متعاقباً سفارت ایران در کانادا را نیز تعطیل میکند و خیلی تحریم وضع کرده است. فقط به خاطر یک نفر! آیا 300 نفر ارزش این نوع کارها را ندارد؟
آقای قشقاوی، البته در صحبتهایشان اعلام کرده بودند که یکسری از زندانیان بیگناه هستند، اما سخنگوی وزارت خارجه خیلی صریح میگویند که اینها جرم انجام دادهاند و باید مجازات شوند. من میتوانم با مدارکی که موجود است بیگناهی پدرم را اثبات کنم، ولی آیا شما میتوانید جرم آنها را اثبات کنید؟ جواب این همه اشک و آه و سختی را که به این خانوادهها وارد شده، میتوانید بدهید؟ اینقدر بیتفاوتید به سرگذشت هموطنهای خودتان؟!
من خودم دائم از طریق اینترنت و اخبار، پیگیر هستم. پارسال خبر زندانیشدن پسر یکی از دیپلماتهای ایراین در اینترنت منتشر شد به همراه عکس و جزئیات کامل. بسیار جالب است که سخنگوی وزارت خارجه و همچنین سفیر ایران در عشقآباد آمدند و این را تکذیب کردند. تا اینکه در شهریور ماه، نامه این دیپلمات یعنی آقای عسکریان به آقای ظریف در اینترنت منتشر شد. خیلی صریح و تهدیدآمیز، البته کلی بود و شامل همه زندانیان میشد. دقیقاً یک ماه بعد پسرش آزاد شد. اگر با همین نامه نوشتن درست میشود، من حاضرم هزار نامه به آقای ظریف بنویسم. اگر رشوه و پول است، ما هم حاضریم بدهیم. به هر دلیلی که آزاد شد، ما هم حاضریم همان کار را بکنیم تا پدرمان سر زندگیمان باشد و این مشکلات و مصیبتها پایان بیابد.
از این سه نفری که اخیراً در ترکمنستان آزاد شدند، یکی از آنها به نام آقای "بهرامی" در همان زندان پدر من بوده است. ما با خانوادهاش در ارتباط نبودیم، اما شماره تلفن وکیلش را داشتیم. مادرم با وکیل صحبت کرد و از اوضاع زندانهای آنجا پرسید. وکیل گفت که به شما خبر میدهم. خبر که نداد هیچ، تلفنش را هم خاموش کرد. نمیدانم جریان چه بوده است؟ آیا تهدید شدهاند که با خانوادههای دیگر زندانیان در ارتباط نباشند؟